جدول جو
جدول جو

معنی گستاخ شدن - جستجوی لغت در جدول جو

گستاخ شدن
(کِ گَ دی دَ)
بی باک شدن. دلیر شدن. جسور گردیدن:
چو بسیار گشت آب و گستاخ شد
میان یکی مرز سوراخ شد.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2146).
گفت (خدای تعالی) : در دست راست چه داری، گفت: عصا. از بهر آن پرسید که تا موسی گستاخ شود. (قصص الانبیاء). چون انوشیروان دید کی او در جوال مزدک رفته بود بر خود هیچ نمی توانست گفتن تا گستاخ تر شود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 86).
دیگر از وی مدار چشم وفا
هرکه شد با تو در جفا گستاخ.
جامی.
، بمجاز، رام شدن. مطیع شدن. مأنوس شدن: و آن رسول مرا فرودآوردند به خانه زنی گنده پیر و آنجا چندگاهی ببود و با آن زن گستاخ شد و او را سوگند داد، زن را از راز خویش آگاه کرد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
چون که مالنده بدو گستاخ شد
کار مالنده بدو درواخ شد.
رودکی.
چو با حاجب شاه گستاخ شد
پرستندۀ خسروی کاخ شد.
فردوسی.
چو گستاخ شد زو بپرسید شاه
کز ایران چرا رنجه گشتی به راه ؟
فردوسی.
وی قصیده ای دو سه از دیوان متنبی... مرا بیاموخت و بدین سبب گستاخ تر شدم. (تاریخ بیهقی). و رجوع به گستاخ گردیدن و گستاخ گشتن شود
لغت نامه دهخدا
گستاخ شدن
((~. شُ دَ))
بی باک شدن، دلیر شدن
تصویری از گستاخ شدن
تصویر گستاخ شدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گستاخ آمدن
تصویر گستاخ آمدن
اظهار گستاخی کردن، بی پروایی نمودن
فرهنگ فارسی عمید
(کِ تَ)
دلیر آمدن. جسور آمدن. بی پروا آمدن، بی پروایی کردن:
آنکه گستاخ آمدند اندر زمین
استخوان کله هاشان را ببین.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کِ شُ دَ)
بیحیا بودن. بی شرم بودن. وقیح بودن، جسور بودن. جسارت ورزیدن:
هر آن کس که او کار خسرو شنود
به گیتی نبایدش گستاخ بود.
فردوسی.
شب و روز با خویش در کاخ بود
به گفتاربا شاه گستاخ بود.
فردوسی.
امیرطاهر فریفته گشت تا برخاست با گروهی اندک و کسانی که گستاخ بودند گفتند نباید شد که امیر خلف مکاراست. (تاریخ سیستان). بونعیم را گفت به غلامبارگی پیش ما آمده ای ؟ جواب زفت بازداد و سخت گستاخ بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 417)
لغت نامه دهخدا
(گُ سُخَ)
آنکه بی پروا سخن گوید. گستاخ زبان. گستاخ گوی. آنکه نیندیشیده به گفتار آغازد:
گستاخ سخن مباش با کس
تا عذر سخن نخواهی از پس.
نظامی.
و رجوع به گستاخ زبان و گستاخ گوی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
رو دادن. جری کردن. بی شرم کردن. جسور کردن:
جوانمرد را جام گستاخ کرد
بیامد در خانه سوراخ کرد.
فردوسی.
نگه کرد دربان برآراست جنگ
زبان کرد گستاخ و دل کردتنگ.
فردوسی.
این پادشاه بسیار اذناب را به تخت خود راه داده است و گستاخ کرده. (تاریخ بیهقی). و یکچندی سخن او میشنود تا او را گستاخ کرد و داعیان و اتباع او را بشناخت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 64).
بدین امیدهای شاخ در شاخ
کرمهای تو ما را کرد گستاخ.
نظامی.
، مأنوس کردن. رام کردن. مطیع کردن:
برون آرند ماران را ز سوراخ
به افسون و کنندش رام و گستاخ.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ شُ دَ)
جسور شدن. بی ادب گشتن:
به می نیز گستاخ گشتم به شاه
به پیر و جوان از می آید گناه.
فردوسی.
به مردی تو گستاخ گشتی چنین
که مهتر شدی بر زمان و زمین.
فردوسی.
پس هادی شمّاخ طبیب را آن جایگاه فرستاد... تا با ادریس گستاخ گشت و یک باری ادریس نالیده (نالنده) گشت. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 339). و رجوع به گستاخ شدن و گستاخ گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از استاد شدن
تصویر استاد شدن
ماهر شدن بدرجه استادی و مهارت رسیدن حاذق گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گستاخ گشتن
تصویر گستاخ گشتن
جسور شدن بی پروا شدن، بی شرم شدن پررو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جسور کردنبی پروا ساختن: و یک چندی سخن او می شنود تا او را گستاخ کرد و داعیان و اتباع او را بشناخت، پررو ساختن وقیح کردن، رام کردن مانوس کردن: برون آرند ماران را زسوراخ بافسون و کنندش رام و گستاخ. (ویس ورامین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گستاخ سخن
تصویر گستاخ سخن
آنکه در سخن جسور باشد گستاخ گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گستاخ آمدن
تصویر گستاخ آمدن
جسور بودن بی پروا بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاد شدن
تصویر استاد شدن
تصبح على درجة الماجستير
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از استاد شدن
تصویر استاد شدن
Master
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از استاد شدن
تصویر استاد شدن
maîtriser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از استاد شدن
تصویر استاد شدن
ustalaşmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از استاد شدن
تصویر استاد شدن
овладевать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از استاد شدن
تصویر استاد شدن
meistern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از استاد شدن
تصویر استاد شدن
опановувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از استاد شدن
تصویر استاد شدن
ماہر بننا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از استاد شدن
تصویر استاد شدن
দক্ষ হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از استاد شدن
تصویر استاد شدن
bobea
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از استاد شدن
تصویر استاد شدن
精通
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از استاد شدن
تصویر استاد شدن
dominar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از استاد شدن
تصویر استاد شدن
習得する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از استاد شدن
تصویر استاد شدن
לשלוט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از استاد شدن
تصویر استاد شدن
विशेषज्ञ होना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از استاد شدن
تصویر استاد شدن
menguasai
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از استاد شدن
تصویر استاد شدن
เชี่ยวชาญ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از استاد شدن
تصویر استاد شدن
beheersen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از استاد شدن
تصویر استاد شدن
opanować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از استاد شدن
تصویر استاد شدن
dominar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از استاد شدن
تصویر استاد شدن
padroneggiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از استاد شدن
تصویر استاد شدن
숙달하다
دیکشنری فارسی به کره ای